خاطرات
پنجشنبه گذشته طبق قولی که از مدتها پیش به نادیا داده بودم بالاخره جور شد و با نیلوفر و زندایی شهین ، نادیا خانوم رو به پارک آبی بردیم. روز خوبی بود و خیلی خوش گذشت ولی خوب طبق معمول شلوغ بود و سختگیری ها هم بیشتر شده بود البته شاید لازم بود. بچه های همسن نادیا نمیتونستن از سرسره رنگین کمانی و سرسره مارپیچی برن و نادیا این قضیه رو اصلاً دوست نداشت. ولی دیگه از ساعت هفت و نیم به بعد که کم کم خلوت شد نادیا هم تونست از اون سرسره ها استفاده کنه و دیگه ولکن نبود. نیلوفر بهش میگفت نادیا وا بده دیگه . نادیا بهش میگفت چی بدم . نیلوفر :وا بده . نادیا: یعنی چی ؟ نیلوفر : یعنی بسه دیگه. از رودخانه وحشی دیگه اجازه نمیدادند با بچه استفاده کنیم ضمنا تیوپها...